ساریناسارینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

خوشگلترین دختر دنیای من

نقاشی در 18 ماهگی

 سارینای قشنگم  مامان تو این ماه واست مداد رنگی و دفتر نقاشی خریدم چون خیلی ذوق داشتم که نقاشی بکشی و تو هم با اشتیاق فراوان مداد ها رو گرفتی و کلی خط کشیدی و این شد اولین نقاشیت و مامان اون صفحه  رو جدا کردم وتو آلبومت واسه یادگاری گذاشتم . امیدوارم کلی نقاشیهای قشنگ بکشی گلم . ...
31 فروردين 1390

کتابهایی که تا 18 ماهگی برات خوندم

 عزیزم مامان از وقتی که 11 ماهه بودی برات کتاب خوندن رو شروع کردم و بابا جونت هم خیلی برات کتاب میخره و دوست داره که کتاب خون بشی اسامی کتابهایی که تا به حال برات خوندم  لیلی توپولو نی نی کوچولو- غوری غوری بامزه -  حسنی و گرگ ناقلا - تاتیها 7 جلد (مامان بیا جیش دارم -  مامان خوابم گرفته - تاتی توی بازیهاش دوست با همبازیهاش و.....- ) کتی ( به همه سلام میکنم - خودم به دستشویی میرم و ...) من بلدم زنگ بزنم-  کرگدن کوچولو باادب میشود- وسایل خانه(آموزشی) حیوانات - ماشینها - اشکال و رنگها- میمون وتخم طلا- حسنی ماشین خریده -  ...
29 فروردين 1390

سارینا جون بامزه

 عسلم نمیدونی چه قدر بامزه شدی  با حرفا و حرکتای شیرینت قند تو دل بابا و مامان آب میکنی . وقتی میگی مامان حس میکنم همه دنیا رو بهم دادن . راستی دیروز عکست رو از عکاسی آوردیم و رو دیوار حال گذاشتیم چون خیلی بزرگه  وقتی عکست رو دیدی با خوشحالی خندیدی و بوسش کردی . امروز میخوام پرده  اتاقت رو عوض کنم و  یه پرده خوشگل برات بخرم . امیدوارم وقتی بزرگ شدی خوندن این خاطرات برات لذت بخش باشه عزیزم . خیلی دوست داریم . ...
10 فروردين 1390

عید90

  سلام سارینا جونم . دختر خوشگلم این چند روز تعطیلات نوروز که از صبح با هم بودیم خیلی خوش گذشت و امروز که اومدم سر کار خیلی دلم برات تنگ شده . اما باید قوی باشی و همیشه شاد  تا بتونیم پیشرفت کنیم. دختر گلم مامان به داشتن عسلی مثل تو افتخار میکنم تو با شیرین زبونیت هرجا که میریم باعث میشی به همه خوش بگذره  .   راستی همه تنت و صورتت دونه های قرمز زده فکر کنم بخاطر شوکلاتایی که خوردی چون مرتب میگفتی شکوات و مامان خیلی ناراحتم امیدوارم زود خوب بشی . ...
10 فروردين 1390

بدون عنوان

 سلام گلم . مامان  تو محل کار هستم وتو خونه پيش مادر جون  هستی ، ومن خیلی دلم برات تنگ میشه الان مهمون هم داريم خاله پری ، راحله و صاحبه و باباشون خونه ما هستن  و بهت خوش ميگذره    دختر نازم دیروز بردمت تو پارکينگ و حسابی واسه خودت راه رفتی و بازی کردی و من از تماشا کردنت خیلی لذت میبردم و همش میگفتی بچه ها منظورت این بود که بچه ها بیان باهات بازی کنند  خیلی دوست دارم عسلم. ...
9 فروردين 1390
1